برای ظالمی که شکوه مردم را بر نمیتابد
يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۸۸، ۰۹:۲۱ ق.ظ
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانههای بیهنگام خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزههایشان.
تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن؟
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده
نفرینات می کند ؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که بایاسها
بهداسسخن گفتهای؟
آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپیان
باز میآمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند !
۸۸/۰۶/۰۱