نازلی

تخته های همه کلاسها را می‌آورم، مخم را تخته می‌کنم و هنوز چند تخته کم دارم

نازلی

تخته های همه کلاسها را می‌آورم، مخم را تخته می‌کنم و هنوز چند تخته کم دارم

نازلی

نام وبلاگ برگرفته از شعر احمد شاملو با همین نام می باشد.
نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت...

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

وقتی تو نیستی ؛ من فوت میکنم شمع ِ تولد ِ کیکی که نیست را      در خاطرات ِخود هی باز می کنم آن کادوی ِپر از عشقی که نیست را     انگشت میکشم بر قاب ِپنجره ، تصویر میکنم ماهی که نیست را    تو نیستی و شب ؛ باران که میزند من باز می کنم چتری که نیست را     و توی کوچه ها حس میکنم هنوز در دست های خود دستی که نیست را     طوفان ِرفتنت پرواز می دهد از صحن ِ سینه ام قلبی که نیست را   هر بیست و هشتمِ بهمن که می رسد تف می کند زمین مردی که نیست را   پ ن : امروز باید مینوشتم * خوانش شعر بزودی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۲
مهبد
تا اطلاع ثانوی نوشتنم نمیاد حسش نیست فعلاً...   اما همه شمارو خواهم خواند شاد باشید و شادی ببخشید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۳۶
مهبد

قسم به دود ِتو تهران، به ماتم و شادیت

به بند بند ِ اوینت به برج ِ آزادیت

به انقلاب که چپ شد به سمت ِجمهوری

به راست ها که به جنت برندمان زوری

به خاطرات ِکلکچال و کوه ِ دربندت

به این هوای ِهمیشه گرفته و گندت

قسم به روزهای ِعزایی که زیرمان کردند

به اختلاس های ِفضایی که پیرمان کردند

به اعتراف ِمن از فرط ِشاش و خونابه

به بازجوی ِرئوفت، به شیشه نوشابه

به رهبران ِسیاسی ِمانده در حصرت

به چار راه و به زندان ِکهنة قصرت

قسم به شریعتی و چشمهای ِغمگینش

به های و هوی ِ ترافیک های ِسنگینش

به له شدن وسط ِمتروی ِنفس گیر و

به پنج ِعصر ِهمه جمعه های ِدلگیر و

به تیر خوردن ِاز جوخه های ِاعدامت

به باردار شدن از هجوم ِ اندامت

قسم به بغض ِفرو خوردة جوانان و

به کودکان ِ ستم دیدة خیابان و

به دختران ِفراری ِجنت آبادت

به ارتفاع و کلفتی ِبرج ِمیلادت

به گل فروشی ِمعتادهای ِ بی آزار

به تن فروشی ِدر کوچه ها و در بازار

قسم به همت ِطولانی و ترافیکت

به عشق بازی ِدر کوچه های ِتاریکت

به بوسه های ِخداحافظی کنار ِقطار

به جمله های ِقصار ِنوشته بر دیوار

به روزهای ِزمستان، به اسکی و توچال

به دختری که زدندش به خاطر ِیک شال

قسم به سفرة خالی ِمن به بشکة نفت

که خاطرات ِتو از خاطرم نخواهد رفت

که عاقبت تو رها می شوی از اینهمه درد

و می رسد به سرانجام عمر ِاین شب ِسرد

و باز عطر ِرهایی رسد به دربندت

که روی ِچهره ببینم دوباره لبخندت

 

 

نکته : جهت جلوگیری از هرگونه حرف و حدیث خوانش شعر رااینجــــابشنوید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۰۵:۳۱
مهبد