تُشک ِ فنریت به تو شک میکند و
تو شکّت در هیاهوی ِ همآغوشی
به تُشکت نمیرود و
تُشکت شکّش به تو یقین میشود و
صدا میکند ،
رسوا میشوی و
تو شک هم نمیکنی
که تُشکت به تو شک کرده باشد .
تُشک ِ فنریت به تو شک میکند و
تو شکّت در هیاهوی ِ همآغوشی
به تُشکت نمیرود و
تُشکت شکّش به تو یقین میشود و
صدا میکند ،
رسوا میشوی و
تو شک هم نمیکنی
که تُشکت به تو شک کرده باشد .
حادثه از راه نمیآید!
نه از در
و نه حتی از پنجره .
عمق چشمان توست
که حادثه میآفریند .
بیمهابا نگاهم نکن
که آتش بگیرم .
***
حادثه خبر نمیکند ،
اما
تو لااقل
اینبار
بیخبر نرو...
...................................
راستی امروز سالروز درگذشت سهراب سپهریه، روحش شاد.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه کههمواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد : سهراب!
کفش هایم کو؟