تقدیم به دکتر تاج زادهی عزیز و یاران در بندش:
در
این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از زنجیریان یک تن
زنش را در تب تاریک بهتانی
به
ضرب دشنه ای کشته است
از این مردان یکی
در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را بر سر برزن
به
خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است
از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز سر راه ربا
خواری نشستند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی نیمه شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را
بشکستند
......
من
اما ،هیچ کس را در شبی تاریک و طوفانی نکشتم
من اما ،راه بر مرد رباخواری نبستم
من اما ،نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام
در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
در
این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر برمیکشد فریاد
من اما در زنان چیزی نمیابم گر آن همزاد را روزی نیابم
ناگهان خاموش
من اما در دل کهسار رویاهای خود جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علفهای بیابانی
که میرویند ومیپوسند ومی خشکند و می ریزند با چیزی ندارم
گوش
مرا
گر خود نبود این بند
شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم
از تراز خاک سرد پست
جرم این است
جرم این است
احمد شاملو