دیگر ورق نزن، از دفتر ِدلم، برگی که نیست را
سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۲ ق.ظ
وقتی تو نیستی ؛
من فوت میکنم
شمع ِ تولد ِ
کیکی که نیست را
در خاطرات ِخود
هی باز می کنم
آن کادوی ِپر از
عشقی که نیست را
انگشت میکشم
بر قاب ِپنجره ،
تصویر میکنم
ماهی که نیست را
تو نیستی و شب ؛
باران که میزند
من باز می کنم
چتری که نیست را
و توی کوچه ها
حس میکنم هنوز
در دست های خود
دستی که نیست را
طوفان ِرفتنت
پرواز می دهد
از صحن ِ سینه ام
قلبی که نیست را
هر بیست و هشتمِ
بهمن که می رسد
تف می کند زمین
مردی که نیست را
پ ن : امروز باید مینوشتم
* خوانش شعر بزودی...
۹۳/۱۱/۲۸