اما هنوز امیدهایمان قرار ماندن ندارند!!!
ما هر دو می دانیم ، عشق من
آنها به ما آموختند
چگونه گرسنه باشیم، چگونه از سرما بلرزیم
چگونه تا سرحد مرگ خسته شویم
و چگونه جدا ازهم باشیم.
هنوز به کشتن وادارمان نکرده اند
و یا به کشته شدن.
هر دو می دانیم عشق من
چگونه برای خلقمان بجنگیم
و چگونه دوست بداریم
اندکی بهتر
روز به روز ژرف تر...
(ناظم حکمت)
تقدیم به دکتر تاج زادهی عزیز و یاران در بندش:
در
این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از زنجیریان یک تن
زنش را در تب تاریک بهتانی
به
ضرب دشنه ای کشته است
از این مردان یکی
در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را بر سر برزن
به
خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است
از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز سر راه ربا
خواری نشستند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی نیمه شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را
بشکستند
......
من
اما ،هیچ کس را در شبی تاریک و طوفانی نکشتم
من اما ،راه بر مرد رباخواری نبستم
من اما ،نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام
در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
در
این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر برمیکشد فریاد
من اما در زنان چیزی نمیابم گر آن همزاد را روزی نیابم
ناگهان خاموش
من اما در دل کهسار رویاهای خود جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علفهای بیابانی
که میرویند ومیپوسند ومی خشکند و می ریزند با چیزی ندارم
گوش
مرا
گر خود نبود این بند
شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم
از تراز خاک سرد پست
جرم این است
جرم این است
احمد شاملو
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانههای بیهنگام خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزههایشان.
تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن؟
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده
نفرینات می کند ؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که بایاسها
بهداسسخن گفتهای؟
آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپیان
باز میآمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند !
استالین میگه:
مهم نیست به چه کسی رأی دهید، مهم این است که چه کسی رأی شما را بشمارد.
مدتها به علت بیماری و مشغله ی زیاد نتونستم بیام نت اینکه میگم نتونستم یعنی واقعاً نیومدم نت مگر به دفعات اندک و زمان محدود اما تا اونجایی که شد همتونو خوندم و لذت بردم هرچند نظری ندادم. از همه ی دوستانی که در این مدت منو با احوالپرسیهاشون شرمنده ی لطف و صفاشون کردن ممنونم مخصوصاً دوستان خوبم نسیم، زهرا، مهدی، پرهون و ترانه و... که نگران من بودند. به خاطر گل روی این دوستان با یه دوبیتی به روز می کنم تا ببینم بعد چی میشه و عمری برای امتداد این مسیر هست ...
میان اینهمه عاشق غزل خیانت کرد
به آبروی شقایق غزل خیانت کرد
تمام ثانیه ها من به یاد او بودم
ولی تمام دقایق غزل خیانت کرد
نکته 1 : غزل موجود غریبیه اما خاص نیست یکیه مثل بقیه شاید من باشم، تو یا هرکس دیگه ای
نکته 2: آدم حتماً نباید عاشق باشه تا شعر عاشقانه بگه اما شعر زندگی نیاز به عاشق دارهآه ،
...آزادی
..........آزادی
.................آزادی ؛
رؤیای ِ
بامدادی ِ
مستان ِ از قلم افتاده !
کاش نامت را
شیطان ،
از بهشت
به سرقت
نمیآورد .
تُشک ِ فنریت به تو شک میکند و
تو شکّت در هیاهوی ِ همآغوشی
به تُشکت نمیرود و
تُشکت شکّش به تو یقین میشود و
صدا میکند ،
رسوا میشوی و
تو شک هم نمیکنی
که تُشکت به تو شک کرده باشد .