زلف تو مثنوی و دو چشمت رباعیاند
لبــهای تو قصیدهی ناب سنایــیاند
دل بردهای به شعر نگاهت ز من ولی
لبخندهای تو وسیلهی این دلرباییاند
"خلق را تقلیدشان بر باد داد – ای دو صد لعنت بر این تقلید باد"
مولوی
خوشا به حال ِ
درختان ِ
سوزنی برگی
که اعتقاد ندارند
به فصل های ِفراوان ؛
همیشه سبز و بهارند
به اجتهاد ِ دل ِ خود ،
خلاف ِ رسم ِگیاهان...
بی قرار ِ
خوابم و -
اسپرسوی ِ
اصیل ترین
قهوه های ِ آمازون هم
بی خوابم نمی کند حتی ؛
قرارمان
هنوز اگر
سر جایش باشد ،
در خوابم .
...
قرار،
اگر بیقرارت نکند
دیگر قرار نیست.
روزهای ِ پی ِ تو گشتن و
شب های ِ به گَردت نرسیدن
به تو اندیشم و دانم
که پشیمان نشوم از به تو اندیشیدن...
وقتی از لبهات قند ِبوسه صادر می کنی
قند توی ِقهوه های ِتلخ ِشاعر می کنی
حاج عبدالله قطعاً ورشـکسته می شود
شعبة قنادی ِ لب را که دایـر می کنی
لب های تو را ز ِ شور خواهم بوسید
تا لحظه یِ "پای ِگور" خواهم بوسید
نومید نمی شوم من از بوسه یِ تو
لب گر ندهی به زور خواهم بوسید
تو را با غم و شادی ِدرهمت دوست دارم
و حتی تو را با"نمی مانمت"دوست دارم
به جای لب انبارهای ِ شکر داری و من ؛
تو را فارغ از بحث ِطعم ِلبت دوست دارم
نترسان مرا از نگاه ِ پر از خشم ِ چشمت
من اصلاً تو را با نگاه ِ چپت دوست دارم
تمام ِجهت های ِجغرافیایی بهانه است
تو را نازنین، من بدون ِجهت دوست دارم
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
ســـلام سوژة نابم برای ِعکاسی
تو انتهای ِخلوصی، شبیه الماسی
هوای ِشرجی چشمت مرا به دریا برد
لـب ِتو اسکلة من ، تو بندر عباسی
هزار و یک گره ِکور می زند به لبت
طناب ِلنـگر ِدل را لـبان ِوسواسی
میان ِبیم و امیدم ز شوق دیدن ِتو
شبیه ِ متن ِ وصیـت برای ِ وراثـی
به عمق بحر نگاهت نمیرسم هرگز
مگر که جامه در آرم به عزم ِغواصی
نمی شود که تو را غیر بوسه حرفی زد
تو مثل ِ برگ شقایق لطیف و حساسی
بیا بمـان که نبازم قمـار ِعمرم را
میان دست ِخرابم تو آخرین آسی